مامان من از این آدماییه که خیلی شلوغ بازی الکی درمیاره. من یه مشکلی برام پیش اومده بود دو روز درد کشبدم تهشم رفتم اتاق عمل. باورت میشه دلم نمیخواست به مامانم بگم؟
اون دو روز رو که نگفتم، تا رفتن به بیمارستانم نگفتم، شوهر خواهرم یهو مامانمو اورد بالا سرم هی گریه گریه. با اون حال بد گفتم اشکاتو نگه دار فردا اگه از زیر عمل زنده نیومدم اینجوری بالاسر جنازم گریه کن.
خودم از درد داشتم میمردم اعصاب گریه های الکی رو نداشتم.
من و خواهرم اصلا اینجوری نیستیم. خواهرم که خیلی از من بهتر بلده هندل کنه