مامان بابامو ده سال مادرم پرستاریشو کرده بود که یه زن عوضی و بیشعور بود مادربزرگم،مامان و بابای مامانم که مریض شدن دایی نام گفتن وظیفه دختر نگهداری از پدر و مادر ارث رو هم خودشون کشیدن بالا زندایی هام یه چایی هم ندادن دست مادرشوهر پدرشوهرشون،منو و خواهرم که ازدواج کردیم مادرشوهرامون انتظار دارن هم مالی هم معنوی هم کار خونه براشون بهترین ها رو فراهم کنیم،داداشم هم فقط از مامان و بابام انتظار داره همیشه هم باهاشون دعوا داره دق و دلی هاشو سرشون خالی میکنه همه جوره هم مامانم اینا ساپورتش کردن بازم طلبکار ....حالم از این دنیا بهم میخوره