اونموقع نوزده سالم بود،تو اوج جوونی و زیبایی و هوش و درس عالی و...
بحثمون شد گفتم جدا میشم گفت جدا میشی چیکار کنی بری مرغ پاک کردن؟
اونموقع واقعا حرفش برام مسخره بود و اصلا به خودم نگرفتم و برام مهم نبود،چون میدونستم اینطور نیست،جدا بشم قویتر ادامه میدم،درسمو میخونم،سرکار میرم،ازدواج بهتری میکنم
اصلا به نظرم مسخره اومد حرفش چون خیلی پایینتر از من بود البته اون زمان،این اعتماد به نفسش مسخره اومد به نظرم که خودشو بالاتر میدید
ولی الان بعد از سالها ۲۸ سالمه
الان که بهش فکر میکنم میبینم الان اگه یه روز خدایی نکرده کارمون به جدایی برسه واقعا به مرغ پاک کردن میرسم
اون پیشرفت کرده تو حرفش با اینکه هنوز بلد نیست چطور کارشو بیشتر رشد بده ولی از من خیلی جلوتره
کاری به جدایی و طلاق ندارم
همه حرفم اینه کاش ما زنا وقتی توی اوج قدرت و تواناییمون هستیم،کوتاه نیایم و تمام تلاشمونو برای اوج گرفتن و پیشرفتمون انجام بدیم
وقتی میبینی قوی هستی،اعتماد به نفس داری و حالت خوبه،تو دقیقا همونجای زندگی هستی که باید باشی،اون نقطه زندگی جایگاه توعه و باید توش پیشرفت کنی نه پا پس بکشی
الان دیگه انقدر مشغله توی سرم ریخته از کار خونه و بچه و ایندش و شوهر که اصلا میترسم سمت درس برم،سنمم ۲۸ هست دیگه خیلی دوره برام،حتی خجالت میکشم با بچه های فامیل ده سال ازم کوچکتر کنکور بدم،دیگه حتی شاید ذهنم نکشه
این حرفام خطاب به نه فقط دخترا بلکه دخترا و پسرا بود