QUOTE=392525096]کسی نمون ه که باهاش درد و دل نکنم نمی دونم از کجا شروع بکنم ننه اش میگه بردار بزرگتره می خواد ماشین ...[/QUOTE]
میدونم درکت میکنم شوهرمن کاملا همینجوریه الان من با مادر شوهرم باهم زندگی میکنیم هم پولاش کارتش همه چیش دست مامانشه اختیارخونه حتی اختیار من بچهام هم دست مامانشه من بدون اجازه مادر شوهرم نمیتونم به بچه هام یه دست لباس بخرم حتی خوراکی هم نمیتونم بخرم به بچهام چون پول ندارم همش دست مادر شوهرمی خودم که هیچه اصلا عضو خانواده اینا به حساب نمیام هرچه لازم داشته باشم باید از پول خودم بخرم اینکه دارم یا ندارم از کجا میکنم به حالی کسی فرقی نمیکنه من خوب ازدلت میام عزیز میدونم چه میکشی خیلی سخته منم فقط بخاطری بچهام موندم وگرنه هیچه ندارم حتی موقع که مریض میشم مثل جست میوفتم زمین یه کسی نیست که حالم بپرسه دکتور دارو که بی خیال همونجوری درد میکشم تا خودم خوب بشم بلند شم برسم به بچهام بچهام هم نمیگره حتی موقع مریضم باید هم درد بکشم هم به بچهام برسم هم به کارهام برای اونا غذا باید به موقه بدم دیر نشه وگرنه هرچه به دهنش امد فوش میده من با وجود شوهرم خیلی روزهای سخت دیدم خیلی تنهایی کشیدم اون هست ولی من نبودش را حس میکنم اشکهام سر خودی میریزه فقط یه ساعت دوساعت فقط اشک میریزم دیگه فرقی نمیکنه به حالی کسی من کیم چه میکشم با وجود این همه همش از مادر شوهرم میشنوم من بد میگه با شوهرش چیزای که منو از چمش همه میندازه دور از چشم شوهرم که انداخته از پدرشم که عمومه بازهم هروز میشنوم ولی دیگه چاره ندارم شوهرم حرف حرف مادرشه من حتی اجازه حرف زدن نمیده میسوزم میسازم عزیزم بخاطری بچهام😭😭😭😭