2777
2789

یک دختر ۲۸ ۲۹ ساله شاغلم هستن برام تعریف می‌کرد که یک پسر تو فامیل بود که عاشق من بود و برای من حاضر بود بمیره 


اما من دور ورم شلوغ بود دوستان و بقیه

بخاطر آدمای اطرافم و تشویق و حرف های آن‌ها 

بارها و بارها دل اونی که عاشقم بود را شکستم 

و تکیه گاه واقعی و واقعی ترین آدم زندگیمو تبدیل کردم به بزرگترین دشمن خودم و سر این موضوع خانواده امو هم از خودم زده کردم و کاری به کارم نداشتن.


منم سرخوش از این آزادی که هیچکس حق نداره به من چیزی بگه و حرف هیچکس گوش نمیدم 

من تنهایی قویم من به هیچکس احتیاج ندارم

خواستم برم پیش همون آدما و دوستان اطرافم دیدم هیچکس نیست


چندتایی ازشون بودن از آدما زیاد اطرافم اونا هم از این قضیه از من سواستفاده کردن و بعدش ولم کردن بعدش تو مشکلات دیدم هیچکس پشتم نیست و تکیه گاهی ندارم


خودمم و خودم و دارم کم میارم دیگه 


بعدش بهش گفتم حالا این حرف‌ها را چرا به من میزنی ؟


گفت چون تنهام 

از من به تو نصیحت آدما واقعی زندگیتو تکیه گاه های واقعیتو اونایی که خودتو بخاطر خودت دوست دارن بخاطر تموم ثروت دنیا هم بود عوض نکن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

قبول دارید

همتاhamta | 51 ثانیه پیش
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز