خانما چن شب پیشا من رفته بودم خونه مادرشوهرم
بعد این کل نوه هاش اومدن با مادراشون اینا وسط سالن فوتبال بازی میکردن بچه های ده دوازده ساله حتی سیزده ساله
هرر چی من و جاریم وشوهرم وحتی خود مادرشوهرم میگفتن نکنید برید بیرون حریفشون نمیشدیم
یبار توپ خرد به کله جاریم که اشک تو چشاش جمع شد
دفع دیگه نزدیک بود بخوره به سر من که تو هوا گرفتمش با چاقومیوه خوری پارش کردم انداختمش وسط
اینقدددد من ساکت وارومم که هممممه چشاشون از حدقه زد بیرون ولی دلم خنک شد خواهرشوهرمم فاز گرفت ناراحت شد چون بچش گریه کرد
حالا البته حرف یهفته پیش ولی گفتم بگم براتون