دختره نامزد داره نامزدش پول نداره
بعد برای اینکه پول دربیاره میره سکه های یه آدم پولدار رو بدزده بعد خود اون آدم پولداره متوجه میشه میگه باید زنم شی وگرنه میگم دزدی کردی و ...
این دختره هم مجبور میشه با همون آدم پولداره ازدواج کنه علیرغم اینکه نامزدشو دوست داره.اسم اون آدم پولداره مانی بود
اسمشو بگید خیلی رمان قشنگی بود برم دوباره بخونمش