دیگه خسته شدم از دستش
خودش هزارتا شوخی میکنه من هیچی بهش نمیگم تا از خواب پامیشه شوخیای مزخرف باپا میزنه ب پشتم ببخشید ولی ب شوخی سینه هامو میگیره
بعد اگه قرار باشه این شوخیارو من باهاش کنم سریع داد میزنه میگه نه من نه نه نه تازه هم وزنم هستیم زور اون بیشتره
من مشکلی با شوخیاش ندارم ولی خودش بدش میاد شوخیاشو برگردونم ب خودش ظرفیتم پر بود منم با پا زدمش گفتم ببین چقد درد داره بعد ول نمیکرد موهامو بالا بستم میگیره تو دستش میگخ جون چ موهاییی دم اسبی میگم ولم کن دیگه دست بهم نزن ظرفیتم پره ول نکرد منم گرفتم با پا زدمش باز بعد ول نمیکنه شروع میکنه بهم میگه ج*نده و اینا
منم عصبی شدم با تی زدم رو زمین شکست:))) خیلی عصبی شدم دست خودم نبود اصلا
الان مامانم هرچی از دهنش درومد باز بمن گفته که اره تو هرزه ای و فلانی همش هرزه بودن ب دادن نیست ولی تو هرزه ای و اینا دارم دیوونه میشم
ارزومه یروزم عادی باشه