پدرشوهرم راه ب راه میاد بیسکوییت و کیک و کلوچه ب پسر یکسالم میده نکه احمقه فک میکنه داره لطف میکنه بهش
میگم از این چیزا برا بچه نیار داد میزنه ک گمشو اونور بزار بچه بخوره شکمش سیر بشه
ب شوهرم میگم جلوی باباتو بگیره اونم خو بچه همین قوم خرفته سکوت میکنه
رفتم ب پدرشوهرم گفتم آزمایش گرفتیم قندش بالا بود دکتر منع کرده هله هوله بخوره وگرنه انسلین باید بزنه
شوهر زبون نفهمم رفته گفته ک ن دروغ میگه بچه چیزیش نیست میگم چرا رفتی گفتی گفت پدرم ناراحت میشه
گفتم ناراحتی پدرت ب اندازه سلامتی بچم برام اهمیت نداره
نمیشه خو از خونه بیرونشون کنم چون شوهرم احمقه ک نمیشه رو کمکش حساب کرد ،نمیدونمم تو مغز پوچ اینا فرو کنم ک بچه برای سیری شکمش ب بیسکوییت نیاز نداره هوووف خدا لعنت کنع اون سگی ک گفت پیش خانواده شوهر زندگی کن