من سرماه عروسیم هست
و رفته بودیم خرید
نامزدم داشت لباس انتخاب میکرد من نشسته بودم رو صندلی
یهو با داد گفت چرا نشستی و بیا اینجا و چقد سر و صدا
بابام ک برخوردشو با من دید خیلی عصبانی شد ولی هیچی نگفت اون لحظه
من گفتم چرا سر و صدا میکنی زشته
گفت فضولی نکن و فحش داد
بعذ ک از مغازه بیرون رفتیم بابام گفت این چ روالیه چرا درس حرف نمیزنی
گف باید پا میشد
بابام گف حکومت نظامی که نیست
و بحثشون شد نامزدم ب بابام گف برو بابا مگ لنگ توییم
ت خیابون من دست دراز کردم ک بزنم ت گوشش ولی نزدم