سلام دیشب بچمو بردم ختنه کردیم اینقدر گریه کرد که من نموندم بعدشم یکسره تا خونه گریه کرد تو خونه هم هرکاری میکردم شیر نمیخورد و نگام نمیکرد انگار بام قهر بود بخدا داغون شدم از ریلکسی شوهرمم اعصابم خورد شده بود هی میگفت چته خو ختنه شده درد داره میخای گریه نکنه خلاصه که تا صبح مراقبش بودم الانم خابیده رو پام جرأت ندارم تکونش بدم که دردش نیاد گاهی یهو جیغ میزنه خیلی میترسم نمیدونم چطوری دردش رو کمتر کنم
پسر کوچولوی دوست داشتنیم طعم خوشبختی رو درکناره تو چشیدم
حاکمی به مردمانش گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،از میان جمع حسنک بلند شد و گفت:گندم و شیر که گفتی چه شد؟!کار چه شد؟!!مسکن چه شد؟!!!! حاکم گفت:ممنون که مرا آگاه کردید،همه چیز درست می شود...یک سال بعد حاکم مردمان را جمع کرد و گفت:صادقانه مشکلاتتان را بگویید تا حل کنم،کسی نگفت:گندم چه شد؟کار چه شد؟شیر چه شد؟ آرام وبی صدا یک نفر از میان جمع گفت:حسنک چه شد؟!!!!!