2777
2789
عنوان

چیکنم شوهرم برگرده:(کمک کنین خواهشا

2133 بازدید | 164 پست

دوستان سلام من شدیدا ب کمک نیاز دارم خواهشا کمک کنین 😩

من حدود دوساله که نامزد کردمو یکسالو خورده ایه عقدکردیم..اردیبهشتم عروسیمونه

منو شوهرم اولا خیلی باهم خوب بودیم طوری که اگه ی بحثی بینمون بوجود میومد تا منو اروم نمیکرد و خودش اروم نمیشد و نمیزاشت بخوابمو هی زنگ میزد تا حرف بزنه باهام منم موقع عصبانیت جوابشو نمیدادمو میگفتم زنگ نزن اونم هی پیام میدادو التماس که تروخدا ج بده و اینا منم بعد 20 30 بار زنگ زدن جوابشو میدادم حتی اونقد براش مهم بود ک میومد دم در خونمون(نصف شب)ک دیگه همو میدیدیمو نازمو میکشیدو مشکل حل میشد.😩الان ک ب اون شبا فکر میکنم واقعا دیوونه میشم چقدر الکی اذیتش کردم درسته خیلی وقتا اون مقصر بودو حقش بود اما منم خیلی زیاده روی کردمو الان نتیجش شده این...

بی تفاوت شده..دیگه وقتی دعوامون میشه نازمو نمیکشه اگه پیامی باشه دیگه زنگ نمیزنه و میگه من دیگه ادامه نمیدم حوصله ندارم نمیتونم تایپ کنم توام دوس داشتی زنگ بزن😩حتی چن بارم همونجوری ولم کردو خوابید😩( خودش معتقده همه ی بحثامون الکیو بیخودیه و سر چیزای کوچیکو الکیه حتی همونموقعهام میگفت.منم خودم قبول دارم.)برای همین الان میگه من ب این نتیجه رسیدم واقعا نباید بحث کنم و دیگم برام مهم نیست منم گریم میگیره میگم خب لااقل منو اروم کن میگه تو دوس داری خودتو اذیت کن یا میتونی مث من بیخیال باشی😩 من دیوونه میشم وقتی اینجوری میگه عذاب میکشم وقتی میبینم دیگه مث قبل نیستو براش مهم نیستم.چند وقت پیشا خیلی جدی بهم گف من واقعا زده شدم از رابطمون(اخه بهش گفتم چته چن وقته تغییر کردیو چرا اینجوری شدی)بی تفاوت شدم دیگه هیچی برام مهم نیست.دیگه مهم نیست برام داریم عروسی میکنیم یا نه مهم نیست خونمونو داریم درست میکنیم 😩((من بعد اون خیلی سعی کردم باهاش خوب باشمو مهربون باشمو کاری کنم ک مث قبل شه و براش مهم شم  حالا بعد چن وقت دو س باری وقتایی ک خوب بودیمو اینا دوباره ازش پرسیدم میگفتم خوبی دیگه زده نیستی بهتری؟خیلی عادی میگفت اره عزیزم خوبم نه دیگه زده نیستم)البته درسته اینو گفت اما برای من کافی نیست چون من تغییراتی حس نکردم و فک میکنم برای اینکه از بحثو اینا جلوگیری کنه و میترسه دعوا شه و حوصلشو نداره فقط الکی میگه خوبمو اینا بهش گفتم بریم پیش مشاوره گف باشه.تو این مدتم روزای خوبم داشتیم باهم خیلی عادی مث همیشه اما مشکل من وقتاییه ک بحثمون میشه و اون دیگه مث سابق اهمیت نمیده و من دارم اب میشم😩همش پیامای گذشتمونو ک همرو دارمو پاک نکردم میخونمو میبینم ک دیگه مث اونموقعها باهام نمیحرفه و هی اشک میریزمو غصه میخورم ک چرا هیچی مث قبل نیست.تازه قبلا سرکار ک بود روزی یکی دوبار بهم میزنگید اما الان اصلا دیگه زنگ نمیزنه و من تو این چندوقت برای اینکه خواستم مث قبل بشه خودم همش پیش قدم شدم.خیلیم ساکت شده و اصن کلا ی جوری شده.دردمم اینه ک درست نمیشینیه با خودم حرف بزنه من بارها بهش گفتم تروخدا اینجوری نباش من دارم عذاب میکشم گذشترو بیا فراموش کنیمو میدونم من خیلی اشتباها کردم.اخه موقع عصبانیت خیلی باهاش تند برخورد میکردم البته اونم جواب میداد اما از من باز صبورتره.ی مدت من مثل الان اون شده بودم هی میگفتم من دیگه دوستت ندازم نمیخام ادامه بدم زده شدمو فلان و اونم هی التماس میکردو میگف بحثامون الکیه بیا خوب بشیم گذشترو فراموش کنیم ینی واقعا جامون برعکس شده فقط فرقش اینه ک او نمث من هی نمیگه و فقط ی بار گف و اینکه نگفت دوستت ندارم گف دوست دارم اما همه چی ک دوست داشتن نیست و اینا.تازه قبلا هرروز میومد پیشم هرشب خونمون میموند ولی الان اصلا نمیمونه و میگه نمیتونم حس بدی دارم فقط هفته ای ی بار میام.بهش میگم تو دوسال هرشب میومدی اینجا حالا الان یهو فهمیدی حس بد داری؟(این موضوعم خیلی عذابم میده.اخه اونموقعها ک میومد اینجا وقتایی ک دعوامون میشد ی دو س بار سرش داد زدم گفتم حرف نزن برو بیرون و فلان ک یکی دوبار جلوشو گرفتم. ی بار رفتو نیومد و گف دیگه پامو اینجا نمیزارمو ی بارم رفتو برگشت.)دقیق یادم نیست اما حرف خیلی بدی زده بوده و واقعا اذیتم کرده ک گفتم برو نمیخوام ببینمت ب نظرتون بخاطر اینه؟یا بخاطر اینه ک جلو خانوادم خجالت میکشه اخه میدونین بابام اینا تو خرجامون خیلی بهمون کمک کردن نصف پول خونه رو اونا دادنو خریدیم الانم ک داریم داخلش خرج میکنیم همرو اونا دارن میدن خودشونم راضین اما فک میکنم شاید بخاطر این موضوعه بیشتر چون فک میکنه اونا همش خرج میکنن اونم هی بیاد اونجا بخوره بخوابه زایست و حس بدی بهش دست میده قبلا هم ک میومد مثلا زنگ میزد میگف من کارم تموم شده چیکنم منم میگفتم بیا اینجا ینی میفهمیدم ک دوست داره بیادو منتظره دعوت منه گاهیم خودش میگف میام اونجا بعد میگف بد نیست؟؟میگفتم نه عزیزم بیا و فلان.(الان یادش میوفتم دیوونه میشم خیلی دارم اذیت میشم میبینم مث اونموقع نیستو دیگه ب زور میاد اینجا نمیدونم چیکنم ک همه چی مث قبل شه😩

تعداد رای : 3
نظرسنجی
چیکنم
3
100%
کمک کنین
0
0%

ادامه...

خودشم گف مشکلم تو نیستی میام اونجا حس بدی دارم راحت نیستم.چن شب پیشام دلم گرفته بود حالم خوب نبود گفتم دلم گرفته و اینا تو پیام یکم قربون صدقم رفتو اینا سعی کرد خوبم کنه حتی بهم زنگ زد البته زیاد حرف نزد یکم خواست ارومم کنه اما نه مث قبل بعد میخواست قط کنه گفتم نه حرف بزن ارومم کنه هی میگف خب چته چیشده بد ب دلت نیارو اینا گفتم اصن نمیدونم چمه اخر عصبانی شدو داد زدو حالا بحثایی ک کردیم ب کنار اما من اینقدر مظلوم شده بودمو حالم بد بود ک اون داد میزدو من سعی میکردم خیلی اروم حرف بزنم و اصن داد نزدم بعد گف با نداریم ساختی دیگه(نمیدونم چیشد اینو گف)البته حرفش کنایه بود چون ی بار فقط ی بار موقع دعوا بهش گفتم با نداریت ساختمو فلان دیگه این تو ذهنش مونده و گاهی وقتا میگه و من خیلی ناراحت میشم میگم من ک بارها و بارها بابت گذشته عذرخواهی کردمو گفتم فراموش کنیم ولی باز تو نکردیو تو دلته هنوز😩(اخر گف میخام بخوابم و خدافظی کردیم اما بعد پیام داد گف ببخشید سرت داد زمو دوست دارمو شب بخیر).ی نور امیدی بود برام اما باز خوب نشدم چون مث سابق نبودو از دلم در نیاورد حتی فرداشم سراغی ازم نگرفتو من زنگ زدم گفتم فلان خیابونم گف منم فلان خیابونم دارم میرم خونه گفتم عه میخواسم بگم اگه کارت تموم نشده بیام پیشت گف بیا و اینا(البته همینم خوب بود چون میتونس بگه نه من میخام برم خونه توام برو)ولی برای منی ک همیشه هروقت ازش دلگیر بودم خودش میومد سمتمو جور دیگه از دلم درمیاورد کافی نبود حتی وقتی همو دیدیم خیلی خوبو مهربون برخرود کرد و منو برد جیگری.اونجا خواستمو بحثو پیش بکشمو بگم از کار دیشبش ناراحتم گف من ک گفتم ببخشید بحثو پیش نکش میخای دعوا شه؟من ک خوبم الان.ینی حتی جرات نداد حرف دلمو بگمو اون مشکلمو حل کنه درحالی ک قبلا اینطری نبود اصن بیشتر نیاز داشتم نوازشم کنه قربون صدقم بره و محبت کنه و من خوب شم 😩یکی کمک کنه چیکنم مث قبل شه چیکنم گذشته از دلش پاک شه چ راهکارایی انجام بدم تروخدا ی نظری بدید ی کاری کنین میدونم خیلی تو گذشته اشتباه داشتم و منم خیلی مقصر بودم میتونسم خیلی بهتر رفتار کنمو اونو تو دستام داشته باشم چون واقعا پتانسیلشو داشت من تازه فهمیدم ک چیکنمو چی نکنمو چجوری باید رفتار کنم و حسرت میخورم ک کاش زودتر میفهمیدمو میگم ای کاش همه چی برگرده و درست شه حالا الانم باهام خوبه ها ابراز علاقه میکنه اما بیشتر تو پیام ولی میگم ک فقط موقع بحثو اینا اینجوریه و بی تفاوته و اینکه کم میاد پیشمو دیگه زنگ نمیزنه و گزشته تو ذهنشه و ی بار گف ک زده شده و سکوتش خیلی عذابم میده و بلاتکلیفم کلا نمیدونم چیکنم تو این مدتم خیلی مدارا کردمو سعی کردم اصن بهش غر نزنمو شکایتی نکنم و مهربون تر باشم موفقم بودم تا حدودی اما وقتی میبینم این اینجوری شده همش تو دلم اشوبه و بی قرارم و ناخوداگاه نمیتونم درست ابراز علاقه کنم حتی از لحاظ جنسیم خیلی ازهم دورشذیم انگار دیگه بهم کشش نداره و ی ماهو خورده ایه بهم نزدیک نشده😩((.خواهشا راهنمایی کنین چیکنم دوستان واقعا دارم میمیرم 😩((

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

همیشه هم انقدر حرف ميزني!

دختر خاص دیشبیه؟؟؟

ادمها را نباید به هر قیمتی نگه داشت . همه برای ماندن نمی ایند. ادمی که میماند جنسش با دیگران فرق دارد.....برای ماندنش مجبور نمیشوی خودت را تغییر دهی .اینو بیاد داشته باش برای نگه داشتن ادما نباید خودتو زیر پا له کنی.....ادما باید با دلشان بمانند نه با جسمشان....

وااااای چقد طولانیه🤤🤤🤤🤤

درسته که هیچکس ندید وقتی خوردی زمین بلند شدی و خودتو تکوندی و با همه زخمات ادامه دادی درسته که حواس هیچکس بهت نیست ولی تحمل کن. صبر داشته باش...
راستش ترجیح میدم ادامه تحصیل بدم تا متنو بخونم😥

😂😂😂😂

ادمها را نباید به هر قیمتی نگه داشت . همه برای ماندن نمی ایند. ادمی که میماند جنسش با دیگران فرق دارد.....برای ماندنش مجبور نمیشوی خودت را تغییر دهی .اینو بیاد داشته باش برای نگه داشتن ادما نباید خودتو زیر پا له کنی.....ادما باید با دلشان بمانند نه با جسمشان....
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز