دیشب خونشون بودیم
خیلی زحمت کشیده بود
موقع خداحافظی دخترم گفت غذا میخوام
خواهر شوهرم گفت دو قاشق خورشت مونده
و رفت گذاشت برا دخترم
بعد گفتم دستت درد نکنه
گفت سرت درد نکنه خدافظ و لامپ های راه پله رو کم کرد و پشتشو کرد و رفت
یعنی اصلا واینستاد من بگن خدافظ با از پله ها پایین برم