دوستای شوهرم فامیل بودن و از بچگی باهم وقتی دیدم رفیق بازه به مادرشوهرم شکایت بردم این همش با دوستاشه اونم با اجازت دوسه باری تیکه انداخت تو جمع به مادراشون اونا نزاشتن بیان سراغ شوهرم الان چند ماهی یه بار شاید یادشون بیاد تماسی بگیرن همیت البته همه جا متلک میپرونن که فلانی زنش اجازه نمیده اما من ته دلم خوشحالم که موفق شدم خخخخ شما هم بیکار نشین برای زندگی و حقت بجنگ
هر وقت خواستی جا بزنی؛به حس خوب بعد از نتیجه گرفتنت،به آخیش گفتن بعد رسیدنت،به برآوردن شدن آرزوهات،به حس رضایت درونت،به خنده ی از ته دلت،به اشک شوق مامانت،به لبخند مغرورانه بابات فکر کن و ادامه بده ادامه بده...