یه خانوم اومد خونمون قالی هامو خرید از وقتی رفته اعصابم بهم ریخته انگار انرژی منفی آورد به خونم . حالم بده . یه چیز دیگم بود یه قالی بود که نمی خواستم بفروشمش اومد با هزار خواهش و التماس خرید .خیلی هم چونه زد گفت کارگرم و دخترش معلول بود منم دلم سوخت حالا پشیمون شدم اون قالی خوبمو برد . احساس حماقت دارم.