اتفاقا مادرش گفت من میدونستم شوهرم خیانت میکنه ولی بخاطر دخترم موندم میگفت هر روز میگفت بیا برو مهریه ات میدم بخاطر دخترم موندم تا اینکه به زور بیرونم کرد و خودمم خونه ناپدری بزرگ شدم میگفت اگه من به فکر عشق و حال خودم بودم این سه سال خونه ناپدریم نمیموندم و سربار بشم میرفت دنبال ازدواجم میگفت خواستم بچه ام ببینم به اتهام کودک ازاری شوهرم شکایت کرد ازم یکسال برد تا تبرئه شدم میگفت التماسش میکردم ببرتش مهدکودک که عقب نمونه نمیزاشت حتی مدرسه بره همه کار کردم که حضانت بگیرم همه جور حکم دادگاهم دارم پیام های تهدید امیزی که شوهرم بهم میداد دارم اتفاقا این برخلاف مادر آوا خیلی هم بی دفاع و مظلومه