خواهرم در جواب گفت دستت واقعا درد نکنه کم احترام نگه میداریم همیشه پایی گازم میایی غذا برات میپزم از ماشین پیاده شد رفت
شب با شوهرم بحث شد گفت از دهنم پرید
چند شب بعدش رفتیم خونه پدرم
به محض اینکه شوهرم اومد داخل خواهرم با حالت اینکه گوشی زنگ خورد رفت اتاق دیگه بیرون نیومد
چند روز با من سر سنگین بود ولی اصلا حرفی نزد من نارحتم یا چیزی خودشو زد به اون راه
انگار که چیزی نشده
چند بار من خواستم برم استان برای دکتر خواهرم گفت منم کار دکتر دارم بینی عمل کردم مشکل تنفس دارم رفتی باهاتون میام با دکترم حرف بزنم
شوهرم میگه با من سلام علیک نمیکنه حق نداره باهمون میاد تا امشب حرف های شوهرم جدی نمیگرفتم
امشب خونه پدرم بودم همسرم تماس گرفت بیام دنبالت یه دور بزنیم بریم خونه
چون با پدرم همسایه هر دفعه بیرون میرفتیم خواهرم میومد میگم قبلا رابطمون خیلی خوب بود
به خواهرم تعارف کردم نمیایی بریم بیرون گفت بریم منم بی حوصله م رفتم دم در شوهرم منتظر بود تا من سوار شدم گاز داد خواهرم جا گذاشت مرد اینقدر بیشعور اخه ...
با شوهرم بخث شد گفتم اصلا من خستم میرم خونه حوصله بیرون ندارم
گفتم حوصله بیرون نداری یا خواهرم؟؟
پیادم شدم سر کوچه برگشتم خونه پدرم خواهرم پرسید به خاطر من بحثتون شد گفتم نه ظهری با هم دعوا کردیم ربطی به تو نداره
الان نمیدونم با این مرد چکار کنم