ببین من یه نفر هلاکمه عاشقمه برام میمیره اسمشو اینجا میذارم ریچارد 🤭🤣
در گذشته ام یه تجربه ی شکست داشته خاک توسرش دهن مارو سرویس کرد انقدر گفت 😅
منم که از این رفتاراش خوشم نمیومد دوس داشتم بزنم لهش کنم گفتم خدایا این دیگه کیه انداختی تو زندگی من ورش دار ببرش دیه (شوخی )
ولی جدای از شوخی خیلی مدت ها پیش خواب عجیبی دیدم در عالم رویای شاید صادقه
خواب دیدم رفتم به سالها دور سالهای خیلی دور فضا و آدما به شکل همون موقع ها ینی زمان خیلی جوونی یه ریچارد(گمونم دانشجویی بود )دیدمش چقدر جوون بودولیاا زمانی که قصد داشت بره تا با اون دختری که تو گذشته اش بوده آشنا بشه ، با اینکه عالم خواب بود ولی انگار من هوشیار بودم و یادم اومد که در آینده این دختر ضربه ی سختی با خیانت به این پسر به زندگیش وارد می کنه تصمیم گرفتم برم سراغش تا کمکش کنم و از این موضوع آگاهش کنم تا نجاتش بدم و اجازه ندم ضربه بخوره پس رفتم سمتش تا ببینمش و مانعش بشم درست لحظه ای که میخواستم حقیقت رو بگم یه ندایی به من گفت که اگه تو این واقعیت رو راجب اون دختر که قرار هست در آینده بهش خیانت کنه بگی و این پسر ینی ریچارد بفهمه دیگه سمت این دختر (خائن)نمیره و هرگز باهاش آشنا نمیشه و سرنوشتش عوض میشه و با دختر دیگه ای که تو سرنوشتش میاد آشنا میشه و ازدواج میکنه و زندگی خانوادگی خوب و نرمالی با او خواهد داشت چون اقتضای بعد زمانیش هست و اون تو همون سنین و سالها ازدواج خواهد کرد و پایدار و خوشبخت خواهد شد و دیگه هیچ وقت تو مسیر و تقدیر و سرنوشت تو قرار نخواهد گرفت،اون لحظه بود که قدرت انجام این کار از من گرفته شد و یهو از اون زمان و اون عالم به زمان حال برگشتم و از خواب بیدار شدم مثل سفر در زمان و شاید هیچکس نتونه باورم کنه یا درکم کنه اما تا مدت ها منو به فکر فرو میبرد هر بار که با جرقه ای یادآوری می شد به من