عجیب ترین ندیدم اما دردناک ترین که هر وقت بیادش میفتم قلبم به درد میاد...
یه روز منتظر سرویس بودم که برم سر کار از منزل نمیرفتم از جای دیگه بود که دیرم شده بود و هر آن سرویسم میرسید
ساعت 7 صبح، یه خانمی تو خیابون بود صورتش انقدر با چادر پوشونده بود که هیچی دیده نمیشد هی یه پا جلو میزاشت یه پا عقب اما سمت هیچ کس هم نمیرفت...
تا من بهش رسیدم اومد جلو هیچی نگفت فقط دستشو کشید جلوم
حالا از این ور دیرم شده بود از اونور پول نقد باهام نبود عذرخواهی کردم و رفتم ...
هنوز که هنوزه بعد دو سه سال یادش میفتم خودمو سرزنش میکنم ... میگم خب با تاخیر میرفتی سرکار و از عابر پول برمیداشتی، یه شماره تلفن ازش میگرفتی و ...
قشنگ معلوم بود گدا نیست از روی استیصال رو آورده به این کار...