ما یسال ازدواج کردیم، از روز عقدمون ما هی درگیر شدیم با مشکلات خاص، من تا یک ماه بعد عقد دچار افسردگی حاد شدم بخاطر داستانی که پیش اومد. بعد شب عروسی دستم مو ترک شدانگشتم برگشت!!!!و خیلی راحت مشترک شد دو ماه آتل بستن،
بعد سه ماه یه اتفاقی افتاد که رفتم زیر تیغ و شکمم مث سزارین باز شد و دو ماه خوابیدم...
دوباره ۴ ماه رفته دیشب شوهرم دستش رو گچ گرفتن چون تو ورزش دوستش با پا زده بهش و ترکیده .... تو کل عمرمون انقدر درگیر دوا دکتر نبودیم
!!!!
دیگه دارم میترسم، یبار فا.......، ل قهوه گرفتم گفت دعا رو زندگیت نیست اما چشم هست!!!!!!! برگام ریخت، دقیقا بعد اون جراحی سنگین خودم بود تو رخت خواب بودم و تلفنی گرفتم و هیچی از وضعیتم نگفتم.... هر هفته اسپند دود میکنم.
قبل این حرف چند بار شده رفتیم مهمونی برگشتنی یا بحثمون شده بود یا مریض شدیم.
من باید چکار کنم . میخوام برم و ان یکاد برای خونم بخرم. توروخدا بگید چ کنم... من اصلا به هیچی اعتقاد نداشتم