دخترا من یه خاله دارم که خیلی دوستش داشتم عین مادر خودم بود بعد این خالم یه عروس گرفت برا پسرش اخلاقش از این رو به اون رو شد ارتباطشو با مامانمو و دو تا خاله هام یمدت قطع کرده بود کلا یا چمیدونم تو جمع های فامیلی همش با دهن کج میشینه یه گوشه انگار به زور اوردنش و خلاصه خیلی این عروسشو دوست داره عروسه هم از این تیغ بزنا هست خلاصه داستان زیاده سعی میکنم کوتاه کنم تا جایی که میشه، اقا تقریبا ۶ ماه پیش پسر کوچیکه همین خالم تصادف کرد بعد مامان من تا فهمید سریع اسنپ گرفت رفت پیش پسر خالمو به اشنا زنگ زد سریع براش تو بیمارستان خصوصی جا بگیرن و چند روز خونه نیومد بخاطر اینکه به پسر خالم و خالم برسه ...... ادامشو مینویسم
تا خلاصه مامان من بعد چند روز اومد خونه و دوباره تا چند هفته میرفت خونه خالم اینا که بهش کمک کنه (پسر خالم بد تصادف کرده بود) اقا گذشت و گذشت تا یک ماه پیش مامان من تو خونه یهو عطسه کرد و سریع خم شد و دیسک کمرش پاره شد ، ما سريع بردیمش دکتر و اونجا یه راس با متخصص بردنش اتاق عمل و تا چند روز تو بیمارستان بود بعد تو این چند روز کل فامیلای دور و نزدیک به مامان من سر زدن ولی این خالم باورتون میشه با اینکه میدونست یه زنگ نزد به خواهرش بگه اقا تو مردی یا زنده ای مامان خوش خیال منم فکر میکرد نمیدونه میگفت بهش خبر ندین ، تو این یک ماه مامانم اکثر وقتا رو تخت بود باید دستشو میگرفتیم اروم کمک میکردیم راه بره و تو این مدت زنداییم و دختر داییم خیلی اومدن و سر زدن و غذا میاوردن بعضی وقتا و خلاصه کمک حالمون بودن
تا اینکه امروز خاله تازه یادش اومده خواهرم حالش بده زنگ زده میخوام بیام خونتون ماهم گفتیم باشه ، بعد از یک ماه تازه اومد خونمون ، فقط خودش تنها بود حتی شوهرشو بچهاشن نیاورد ، من که انقدر عصبی بودم زیاد نیومدم بیرون گفتم حالا یچی میگم بهش ممکنه مامانمم ناراحت میشه ، بعد مامانم خواست راه بره ما اومدیم کمکش کنیم ، خالمم به مصنوعی ترین حالت ممکن شروع کرد اشک تمساح ریختن اخه تو اگه دلسوز بودی بعد یک ماه تازه سر نمیزدی