دست و پایی می توان زد بند اگر بر دست و پاست
وای بر جان گرفتاری که بندش بر دل است.
حالا
هنوز حسن به شوخی نبسته بود کمر
که چشم من به میان دامن نگاه شکست
شکست شهپر پرواز یک جهان دل را
ستمگری که ترا گوشه کلاه شکست
حضور عاشق یکرنگ را غنیمت دان
که رنگ کاهربا را فراق کاه شکست
ز مومیایی توفیق نیستم نومید
که همچو سنگ نشان پای من به راه شکست
#صائب_تبریزی