ترخدا بخونید دقیق جواب بدین واقعا نیازمند راهنماییتونم
حالم خیلی بده
۱۱ ماه باهم بودیم از اولش ب قصد ازدواج از همون روز اول دیت اول گفت ایشالا بیام خواستگاری منم دوماه بعد گفتم بیا که پدرم دیدش گفت ۲۷ سالشه هیچی نداره از قیافش هم خوشم نیومده حتی به منم گفت باهاش حرف نزن پدرم همه چیو تموم کردم اما ما دوباره بهم برگشتیم.من ۲۵ معلمم اون ۲۷ تازه امسال معلم شده بعد این داستانا که آزمون نظام مهندسی داد و گفت قبول شدم و میخام شریکی با داییم ابزاری بزنم مهر ماه زد مغازه رو و بهم گفت تا عید میام جلو همه چیو درست میکنم و اینا من چون خواستگار داشتم گفتم بیا جلو مادرش زنگ زد فقط ی بار دیگه هیچ پیگیری نکرد😐گفت مامانم بلد نیست مامانم منتظر بوده من باهاش هماهنگ کنم و اینا همش میپرسیده و این داستانا هفته پیش که تو ماشینش بودیم اون داستان اتفاق افتادو ک تاپیک قبلیم هس که من گفتم تموممممممممممم ۲ روز اصرار و التماس کرد خیلی التماس کردند.در غلط کردم من اگه هوس باز بودم به خانوادم نمیگفتم اون پشت گوشی گریه من اینور گریه بچه ها خیلی بد تموم شد گفت که بعد مرگ پدرش چقدر بیکس و بی پول بوده.بی پولی خونه غمگین بیپشتوانه گفت بعد مرگ پدرم و حال بدم امیدم تو بودی و ازین صوبتا بچه ها من بهش گفتم تو وقتی دیروز مامانم پیام داد دست از سر دخترم بردار جوابشو ندادی حتی از سر احترام از بس ترسویی خواستگار رو از در میندازن دور از پنجره میادد تو تو و خانوادت چیکا کردین؟؟؟گفت ترسیدم اوضاع رو بدتر کنم....... من حالم خیلی بده بچه هااا😭پیام بدم بهش برگردیم بهم؟؟