ملیس میره پیش نسلیهان و نسلیهان همه چیز رو براش تعریف میکنه
ملیس هم میگه همچین پدری رو برای بچه ام نمیخوام
برمیگرده پیش باباش و تصمیم میگیره خودش تنهایی با کمک پدرش بچه رو به دنیا بیاره و بزرگ کنه
باباش هم آدماش رو میفرسته سر وقت مراد تا حد مرگ کتکش میزنن میگه دنبال دخترم بیایی میکشمت
آخ یادم افتاد دلم خنک شد