2777
2789

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

من یه مشکلی که دارم اینه خیلی زود گریه‌ میام مهم نیست موضوع خوشحال کننده یا ناراحت کننده باشه حتی تو صحبت عادی روزمره در حین صحبت بغضم میگیره چشمام پر اشک میشه 

مسئله دیگه اینه که به تازگی باهاش مشکل پیدا کردم درونگراییمه .من به شدت درونگرا هستم و هیچ احساسیم رو بروز نمیدم گاهی از دست یه نفر به شدتتتت ناراحتم اما تو دلم بهش فرصت میدم از تو دارم خودمو میخورم فکرام داره مغزمو میخوره حرفای تو سرم دیوونم میکنه اما همچنان سکوتم و هیچی نمیگم حتی اگه طرف مقابل متوجه ناراحتیم بشه و سوال بپرسه میگم هیچی و اصلا توضیحی نمیدم یعنی دلم میخواد توضیح بدم ولی حرفی برای گفتن ندارم 

بعد موقع هایی که تنهام که اکثرا تو اتاقمم و درو قفل میکنم با خیال اینکه اون شخص رو به روی منه باهاش حرف میزنم بحث میکنم و خودمو خالی میکنم یعنی چیز هایی که در واقعیت اگر اون شخص پیشم باشه یک کلمه نمیتونم به زبون بیارم تو تنهایی و تو اتاق راحت بیانش میکنم  

این موضوع بیشتر اذیتم میکنه خیلی با خودم حرف میزنم حتی داخل یه جمعی هستم تو سرم دارن دو نفر حرف میزنن بحث میکنن خوشحال میشن قهر میکنن

تا زمانی که مجرد بودم اصلا مشکل نمیدیدم این قضایارو و تنهاییم و خلوتمودوست داشتم ولی از وقتی عقد کردم خیلی فرق کرده مجبورم از خلوتم بیام بیرون و وارد خانواده جدید شدم برای منی که اشنا شدن با کسی برام معضل بود با یه خانواده اشنا شدم همون زمان خواستگاری هم به شوهرم گفتم درونگرا هستم ولی انگار الان شوهرم اذیت میشه از این بابت چون اهل صحبت و گفت و گو و حل مسئله هستش وقتی میاد با من حرف بزنه که مشکل من حل بشه من سکوت میکنم یا در نهایت من گریه میکنم من خیلی با زمان مجردیم فرق کردم خیلی خودمو تغییر دادم من با احدی تلفنی حرف نمیزدم و اگر قرار بود یه سلامی پشت گوشی بدم هزاران بار تکرار میکردم یک کلمه رو تا حرفمو بزنم ولی الان موضوعی باشه به مادر یا خواهر شوهرم زنگ میزنم نمیگم خیلی راحت نه اتفاقا بازم برام سخته اما انجامش میدم قبلنا به هیچ عنوان اینکار رو نمیکردم .قبلنا توی جمعی به هیچ عنوان نمیتونستم صحبت کنم یا اب دهنم میپرید دهنم یا حرفم یادم میرفت ولی الان تو جمع خانواده شوهرم دوست داشته باشم موضوعی رو تعریف کنم راحت اینکارو میکنم نمیگم میشینم رو منبر و حرف میزنم نه ولی اون ادمی وجودش تو جوع حس نشه دیگه نیستم.من موقع خواب هم باید یه فکری تو سرم باشه تا بخوابم حالا میتونه یه داستان واقعی باشه یا یه موضوع خیالی طوری بهش فکر میکنم انگار تو اون داستان هستم بعضی وقتا خوشحال میشم یا گریه میکنم حتی .قبلنا خوابم بد بود یهو نصفه شب بیدار میشدم و خوابم نمیرد ولی الان بهتره ساعتای ۱۲میخوابم خیلی سنگین ساعت ۸بیدار میشم قبلنا با صدای باد بیدار بودم ولی خب الان نه .یه چیز دیگه هم یخورده استرسیم وقتی استرس میگیرم دلم میپیچه بهم و تپش قلب میگیرم حداقل ۱۰بار در ماه این چیزارو تجربه میکنم کوچک ترین صدایی بالا بره قلبم تند تند میزنه و کاملا بد میشه بروز نمیدم به کسی ولی تا اوکی بشم طول میکشه .اینکه کسی سر من داد بزنه فقط نه مثلا پدر مادرم بحثی کنن یا شوهرم پشت گوشی با کسی داره صحبت میکنه یا صدای همسایه بیاد اون تن صدا غیر عادی یا عصبانی باشه تپش قلب شدید میگیرم طوری که حتی تو نفس کشیدن اذیت میشم

نلایک

چطوری ی سوال بپرسیم سخته خب

من اعتماد بنفسم صفره و شوهرم هزااار خودشو برتر و بهتر میبینه و منو ضعیف همش بهم میگه تو نمیتونی ،عرضه نداری ...با این مرد چطور رفتار کنم

از طرفی احساس میکنم افسردگی دارم حوصله هیچیو ندارم

دچار طرحواره ایثار هم هستم

من دیوونم چیکار کنم😂 خیلی بلا تکیلفم نمیدونم چی میخوام روحیاتم سریع عوض میشع

اعتماد به نفس پلیین 

حس بی ارزشی 

زودباوری 

وابستگی 

حس دلبستگی سریع 

افسردگی 

روحیات وخلق بالا پلیین 

رفتن بع رابطه ای ک خوب نیست 

وخیلی چیزا

کی مقصر بهم زدن عقدتون بود؟

من خونه از خودم دارم ولی به درد زندگی متاهلی نمیخوره داشتم به نامزدم میگفتم که یه خونه رهن کنیم بهتره گفت تو هم باید کمک کنی گفتم بتونم کمک میکنم بعد دیدم گفت همه چیز تمومه و کنسله همه چیز و اینا بعدش دیگه هرچی باهاش صحبت کردم گفتم پول من وتو نداره دیگه پاش رو کرد تو یه کفش که من از ازدواج میترسم و کنسله البته که این قضیه فقط بهونه بود 

یه همکار خیلی پولدار داره و باهاش صحبت میکنه همیشه شبا بهش زنگ میزد حس میکنم شاید با اون بهم خیانت کرده چون قبلا هم قصدشون باهم ازدواج بوده

من یه مشکلی که دارم اینه خیلی زود گریه‌ میام مهم نیست موضوع خوشحال کننده یا ناراحت کننده باشه حتی تو ...

راجب موضوع اول شما که زود گریه میکنید چه در غم و چه در شادی بستگی به اینکه کودکیتون چه جور بوده و چه قدر اطرافیان به احساسات شما اهمیت میدن داره اما در کل امری طبیعیه و شما اینجوری خودتو تخلیه میکنی اصن نگران نباشید

موضوع دوم که درونگرایی شماست پذیرشما راجب اینه که شما تشکیل خانواده دادی و باید روی خودتون کار کنید تا کمی از حال و هوای داخل خودتون خارج بشید و وارد فضا بشین

حتمن با ملایمت و ارامش فراوان با همسرتون راجبش حرف بزنید و بهش بگید من این تیپ شخصیتودارم لطفن درکم کن وازش بخاید که اینو بفهمه شما این مدلی هستین 

هرچند شماهم مساعلی که خوشحالش میکنه روسعی کنید  بیشترانجام بدید

مسعله سوم شما حرف زدن با خودتون چه هنگام خواب و بیداریه اگر این امر ازیتتون نمیکنه کاملن طبیعیه و موردی نداره اما اگر ازیتت میکنه مجددن بهم بگید

سلام من پشت کنکوریم یه حس اضافه بودن و پووچ بودن دارم مدام حرفا رفتارا صحنه فیلما و کلا چیرای بیخود تو ذهنمه تمرکز ندادم حس میکنم هسچکسو ندادم تنها شدم ادم پوچیم بهتره خودکشی کنم یه جور حس مرگ قوت قلبه واسم یه دختر خاله داشتم دوست صمیمیم یود باهم قطع ارتباطیم همش بهش فکر میکنم حس میکنم اون نیست من دیگه هیچ وقت شاد نیستم همش به فکر گذشته و خاطراتشم از بزرگ شدن بدم میاد دوست دارم برگردم گذشته همش دلم میخاد مثل بچه ها باهام رفتار شه چیکار کنم بنظرتون

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792