دقیقا ۱۵ سال پیش با خیانتهای مکررر و پی در پی از پدرم جدا شد ما سه فرزند بودیم و اون موقع اوایل عقد من بود به خاطر کم تجربگی و اوضاع متشنج خونه همش با شوهرم و خانواده اش درگیر بودم هر چی به مامانم میگفتم زشته سن و سالی ازت گذشته اون موقع ۴۵ سالش بود دست از کارات بردار هی حاشا میکرد و میگفت همتون به من تهمت میزنید تا یه روز برادر ۱۳ سالم من که خونه نبودم وقتی برگشتم بهم گفت همه حرفهای مامان با اون مرد غریبه رو شنیده و اصلا میترسه تو خونه غذا بخوره همش فکر میکنه چون بابا طلاقش نمیده مامان میخواد با سم هممون رو بکشه