شوهرم تقریبا کارگاه دارن ومحصولاتشون و پخش میکنن به فروشگاهای شهردیگه
حالا من این دفعه اومدم باشوهرم چندشب بمونیم توهمون شهری که محصولاتشون پخش میکنه وهتل گرفتیم
پیش اومده چندباری باشوهرم رفتم فروشگاه ومنو به فروشندها معرفی کرده
حالادیشب که اومد گفت خانم فلانی گفته خانمت و بیار ببینیم
منم شوک شدم ولی اوکی دادم ورفتیم بیرون یه دوری زدیم برگشتنی هم به فروشگاهی ک این خانمه بود سرزدیم که خانمه صندوق دارو چندتا اقا اونجا هم مشغول بودن
خلاصه خانمه خیلی تحویلم گرف واینا
و من رفتم قفسه اخر خرید کنم شوهرم اومد جنسی که خریدیم وبرد گذاشت که حساب کنیم ومنتظرم بود که بیام بهو خانمه با لحن نازکی گفت خب دیگه چخبرررررر شوهرمم چیزی نکفت حتی صداشم نشنیدم نمیدونم چجوابی به خانمه داد و بعد من خودم نزدیکتر کردم که بشنوم که شوهرم دیگه اومد سمتم
خیلی این مسئله حساسم کرد و حالمو از دیشب بد کرده
شوهرم عادتی که داره تعریف میکنه ازهمه حتی از همکارای اقاش حالا ازاین خانمه هم دیشب ک رفتیم تومسیر برگش گفت دیدی خانم فلانی خانم خوبیه منم گفتم خوب باشه برا خودشه به توچه ومن اصلا دوست ندارم پیش من ازخانمی تعریف کنی اونم گفت ببخشید عزیزم منظوری نداشتم گفتم یعنی بانجابته گفتم اره بانجابته و بهت میگه چخبررررر
خلاصه گفت عشقم توازهمه خانما بهتری اصلا حساس نشو
و هیچی بینمون نیست
گفتم خفه شو مگه قراره چیزی بینتون باشه من اگه حساس شدم و حسادت کردم یه حس خانمانه بود نگفتم ک چیزی بینتون هست یانه
اونم گفت ببخشید
الان مغزم داره منفجر میشه همش میگم چیزی بینشون هست شاید ک خانمه اینطور بهش گفت چخبررر