تو دوراهی بزرگی بین شوهرم و خانوادمم💔

چقد منی 😊 منم بابام اینجوری کرد بدون عروسی ازدواج کردم مادرشوهر خیر ندیده م ک همه چی زیر سرش بود باعثش شد بعد از اخر اون شد آدم خوبه خانواده من شدن ادم بده یکسال تمام من غصه خوردم تا کم کم غم بزرگی ک تو دلم بود کمتر شد شمام بدون عروسی ازدواج نکن اشتباه من رو تکرار نکن 

به بابات بگو این رفتارا جز ضرر توی زندگیم هیچی دیگه نداره 

اون فقط داره حس تحکم خودشو برطرف می‌کنه بدون اینکه در نظر بگیرین زندگی تو چی قراره سرش بیاد 

نه گلم اصلا سخت نیست 

وقتی فقط بلدن گند بزنن تو اعصاب و سلامتیت 

همون بهتر که در تماس نباشه آدم

شوهرت برای عذرخواهی باید بیاد پیش پدرت بعد حرف عروسی را بزنه

چه کردید که پدرتون ابنقدر سرلج افتاده 

البته که شوهرتون میتونه چون عقد هستید بدون اینکه پدرتون هم اجازه بده شما را ببره در اصل الان پدرتون نمیتونه شما را تو خونه نگه داره ‌.

ولی شما هم اصلا بخاطر شوهرت جلو پدرت وایناستاده بدن خودت سرکوفتش را میشنوی 

تمام قد پشت حرف بابات باش و با رضایت اون عروسی بگیر 

یعنی چی بدون عروسی برم؟ 

دو طرف میبینن تو سمجی و پافشاری میکنی براشون مهم نیست ببینن تو بی خیالی و داری عادی زندگی میکنی یه فکری میکنن 

بله بستگی ب خانواده داره

قبلش با بابات صحبت کن کادو بگیر یه جوری راضیش کن بعد به شوهرت بگو بیاد خونتون 

در این مواقع آقای شوهر باید جنم داشته باشه پدر خانومشو پدر بزرگ کنه. نوه که میاد وسط دل همه نرم میشه. فاز خانواده هارم نمیفهمم. خب یکم دو طرف خودشونو کنترل کنند با عضو جدید خانواده دعوا نکنند. 

البته قضیه پدر گلتونو نمیدونم که چرا با دومادش حرفش شده. 

هر چند مشخصه که عقد بیشتر از شیش ماه دخالت خانواده دو طرف رو در پی داره. سریع بچه دار شین پدر مادرا مجبور میشن زود جمعش کنن. کار خلاف شرعم نکردید. حلال هم بودید

ببین مادرشوهرم میگفت چون پسر عموم مرده تا دوسال نباید ازدواج کنید شوهرمم هرشب میومد دنبالم میگفت باید پیش من باشی زنمی بابامم نمیزاشت اینا باهم درگیر بودن مادرشوهرمم میگفت نهههه تا دوسال نمیشه خلاصه فرستادنم مشهد برگشتمم یه دست لباس برام خریدن و یه ناهار بی سر و صدا دادن فامیلاشون و تمام ک انقد مضحک بود فامیلای من هیچکی نیومد مامانم اینام اومدن مث مهمون کادو دادن و پاشدن رفتن منم از داغ دلم حتی یه سلفیم نگرفتم با شوهرم 

والا پدر من مشکلاتش زیاد بود

از مادر من جدا شده بود ، زن و بچه جدیدش فقط کم مونده بود پی پی کنن رو سر ما

اونم هی طرفداری میکرد، تو بچگیم ۱۰۰۰ بار کتکم زده بود، خسیس بود، دائم با مامانم کتک کاری داشت، به قیافه و هیکل و رفتارام ایراد میگرفت، نمیذاشت رانندگی یاد بگیریم، ارایش کنیم، برقصیم و ...

کلا اونقدر گند بود که من از وقتی نمیبینمش خیلی حالم بهتره

گلم شوهر من وضع مالیش خوب بود 

از نظر تحصیلات و خونه و ماشین و شغل و ...شرایطش کاملا مناسب بود

نه شوهرم اصلا بهم سرکوفتی نزد

حتی خودش برام جهیزیه خرید کامل که غصه نخورم بابام بی مصزفه