باز همون ماجراهای اختلاف منو وشوهرم یه سر به تاپیک های قبلیم میزنید راجب اختلافات منو شوهرم خیلی گفتم اما روز به روز این اختلاف بینمون بیشتر میشه ومن از اون دورتر میشم یعنی اینقد ازش زده شدم که دلم نمیخواد دیگه کنارش باشم حتی دلم نمیخواد تو صورتش نگاه کنم سر یه موضوع الکی قهر کرد به خاطر اینکه یه کاری کرد گفتم آقا این کارت اشتباهه دیگه تکرار نشه قشقرق به پا کرد که نه من هیچوقت اشتباه نمیکنم وفلان تو همیشه اشتباه میکنی ولی من نه... بخدا خسته شدم از این میزان نفهمی وکم عقلی تو این چند سال نشده مثل بقیه زن وشوهرا بشینیم باهم راجب موصوعی بحث کنیم یا درد دل کنیم هروقت اومد درد دل کنم دعوام کرد وقهر کرد که تو همیشه خدا ناراضی ومن چیکارت کنم دیگه واز این حرفا منم خفه خون میگیرم هیچی نمیگم ولی بخدا تو دلم مونده یه بار مثل بقیه زن وشوهرا بشینیم صحبت کنیم باهم