ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
آقایون در تاپیکهام شرکت نکنید و درخواست دوستی هم نفرستید لااقل نی نی سایت و بذارید واسه خودمون باشه اه. دوستان تاریخ تولدم رو اشتباه زدم چون گیر داده بود که وارد کن منم یه چرتی وارد کردم
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
🦋 کرم ابریشم با مرگش تبدیل به پروانه شد 🦋🔥 شیطان همیشه زندگیش جهنمه 🔥❌️ دین و ایمون من انسانیت با چاشنی وجدان و شرافت و معرفته ❌️🎯اگر تحصیلاتم رو ادامه میدادم قطعا روانپزشک و روانشناس و وکیل میشدم 🎯‼️فرزند پسندیده والدینت باشی میشی بادیگارد و نوکر و کلفت و غلام حلقه به گوش ولی فرزند شیطانی باشی همیشه احترامت رو نگه میدارن و میشه عزیز دردونه و چراغ خونه و دورت مثل پروانه میچرخن مبادا آب تو دلت تکون بخوره ‼️🖤 مرگ و فوت عزیزانم یادم داد فاصله بین مرگ و به اسکلت تبدیل شدن و زندگی و زنده بودن اندازه موعه 🖤🚷روزگاری هم اگر دیوانه ات بودم گذشت 🚷🪙 طلا که جاش توی اشغال و زباله ها نیست تو معادن طلاست 🪙 💎 من زمردم الماس شیشه ای دختری جنگجو با گرزی پولادین با کلاه خودی زنجیری با سپری آهنین حریفم زندگیست 💎☢️ جاروبرقی نیستم که اشغال هارو تو خودم جمع کنم ☢️🟢ZOMOROD1998 🟢 و •••
نه عزیزم من پارسال خیانت دیدم اومد اظهار پشیمونی کرر ولی دومین بار با ضربه بدتری خیانت کرد رفت با هم ...
اره خودم زخم خورده ام
ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…