2777
2789

من اصلاااا دوست نداشتم بچم ، بچه طلاق بشه

دوست نداشتم خودم مطلقه بشم

برای زندگی کردن و موندن اومده بودم

ولی انگاری باید جلو تقدیر سر خم کنم

چاره ای نیست


خیلی تلاش کردم 

هر کاری باید میکردم . کردم

ولی تهش . الان شدم یه زن افسرده ، بی حس و حال . بی انگیزه . بی حال . بی انرژی . قلبم و روحم یخ زده

چون دو ساله اخر بخاطر بچم موندم  حس قربانی بودن دارم

تو این زندگی حس حروم شدن عمر و زندگی و جوونیمو دارم

حس میکنم تموم شدم . پیر شدم . تو این زندگی خودمو کشتم و فقط زنده ام که برای بچم مادری کنم . غذا بپزم . ببرمش مهد بیارمش . بغلش کنم .....

 دو سه ساله که دیگه خودم هیچ هویتی ندارم 



تو این زندگی انگیزه و امیدی ندارم که قراره خوشبخت بشم یا بخندم


ولی دیگه فکر کنم باید طلاق بگیرم 

نمیتونم بدیهاشو ببخشم و بخاطر بچه هم که شده دیدنشو تحمل کنم 

کاش میشد فقط یکم دوستش داشتم تا میتونستم یجوری کنارش سر کنم

اما اینقدر شناختمش که میدونم چقدر دروغگوعه . خیانتکاره . مکاره . شیاده . حیله گره

وقتی به اینجا رسیدم که دیگه کاملا میشناسمش

دیگه بخوامم نمیتونم بهش فرصت بدم

سر خودمو که دیگه نمیتونم گول بزنم

به مرحله ای از شناخت رسیدم که میتونم براحتی دروغاشو تشخیص بدم 


اصلا دوست نداشتم مطلقه بشم

دوست نداشتم بچم بچه ی طلاق بشه

ولی انگاری چاره ی من فقط طلاقه....

با تقدیر و مصلحت خدا که نمیتونم بجنگم

خدا هم راضی نیست من اینجوری تو سیاهی و برزخ زندگی کنم

اینجوری حتی ده سال دیگه معلوم نیست زنده باشم با این همه حرص و کینه و ناراحتی و غم ....




شاید رفتنم اوج خوشبختی نباشه

ولی میدونم موندنم تباه شدنه خودمه و من ادمی نیستم که قربانی بشم و تحمل کنم و مثل بعضیا بسوزم و بسازم و دم نزنم . من سکته میکنم از حرص 🥺


حتما مصلحت خدا هم در این بوده که همه جوره مهر این مرد رو از دلم برده

حتما خدا هم دیده که خودم هر بلایی سرم اورد بازم موندم و از ترس مطلقه شدن و بچه طلاق شدن بچم بازم تحمل کردم و ادامه دادم

دیگه اخری مهرش رو از قلبم گرفت و بجاش حس رفتن رو بهم داد

تو تمام این دو سه سال اخیر فقط از خدا خواستم راهو نشونم بده


بعد از طلاق نمیدونم چی میشه

نمیدونم مجرد میمونم یا ازدواج میکنم

چون طلاق نمیگیرم که برم دوباره شوهر کنم

طلاق میگیرم چون باید از این ادم جدا بشم

بعدش دیگه من میمونم و تقدیرم 

فقط میدونم بعد از طلاق

میخوام زندگی کنم

حداقل فقط پنج سال میخوام با خودم خلوت کنم

به خودم برسم

من نیاز دارم خودمو بازیابی کنم

میخوام بعد از طلاق مادری کنم واسه دخترم

یه مادر بدون حس حرص . افسردگی . اضطراب .

یه مادر با روح و روان سالم میخوام باشم



هر کی دلش خواست برام دعا کنه

چون تصمیمم با دلم نیست

تصمیمم از سر اجباره

از سر عقله

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

حتما مصلحت خدا هم در این بوده که همه جوره مهر این مرد رو از دلم بردهحتما خدا هم دیده که خودم هر بلای ...

عزیزم اره معلومه خیلی درگیر فکرت وروحت داغون هیچ جوره نمیشه تو خونه بمونی خودت بساز تغییر کن شاید شوهرت به خودش اومد بخاطر بچه آت دختر 

من ی مادرم ی زن که تمام دغدغه اش بچه اش امیدوارم هیچ پدرومادری امتحان نشه  الهم صل ال محمدوال محمد و عجل فرجهم

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز