گوشی شوهرم یه مدت خراب شد داداشش دوتا گوشی داره یکی شو داد دست شوهرم
یه ماهی دست شوهرم بود ک جاری ام گف گوشی ام سوخته پسش بدین
من از اولم مخالف بودم ولی دیگ اینو گ گفت مطمئن بودم راضی نبوده
خلاصه شبش دختر شو دیدم گف زن عمو مامان بزرگم بالاخره گوشی بابامو پس گرفت از عمو 😐😐
دخترش کوچیکه
بعد من هیچی نگفتم یه روز دیدم پسر دایی شوهرممم برگشته به شوهرم میگه تا ابد ک نمیخواستی گوشی فلانی دستت باشه باید گوشی بخری اونم آدمه 🥲🥲🥲
اینم بچه است
مطمئنم این خانم هرجا نشسته گفته حرف شو
حالا الان ماشین شونو فروختن دخترش رو میبره کاردرمانی شهر دیگ یه روز در میون ماشین ما رو میگیرن
😑😑چجوری به شوهرم بفهمونم ک اینا عاشق چش ابروش نبستن
هر وقت کاری دارن جز شوهر من نمیبینن ولی یه کاری ک میکنن اینجوری ابرو نمیزارن