من اولی ک زلزله اومد تنهابودم.شوهرم شیفت شب بود.گوشیمم چن درصد اخرش بود.ازیکی گوشی خواستم زنگ بزنم نداد.یک ساعت ونیم با بچه کوچیک توخیابون بودم و سرماخوردیم.همه با ماشیناشون بغلم واستاده بودن.واقعا امشب من فهمیدم ک زلزله چیزی نیست ماخودمون بهم رحم نمیکنیم.لطفا تو این شرایط به فکر بقیه هم باشیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من با شوهرم و بچم تنهام خیلی وقتا میگم اگه یه اتفاقی بیوفته مثل زلزله من با بچم تنهاباشم شوهرم سرکار باشه چیکار کنم همیشه این استرس رو دارم آدم کم رویی هستم رومم نمیشه از کسی کمک بخوام میترسم بهم بگن به ما چه
اره ی نیم ساعته اومدیم خونه.طفلی شوهرمم تو ترافیک گیر کرده بود نمیتونست زودبیاد همش استرس داشت
منم حسی شبیه شما داشتم اما از خونه هم بیرون نرفتم.همسایه های ما هم رفتاری نظیر همسایه شما داشت. خوب چه میشه کرد؟ حداقل درسی میشه که خودمون اینطور نباشیم.
باید چیزی رو که دوست نداریم تحمل کنیم، تا از چیزی که برامون ارزشمنده، دفاع کنیم.👌🏻🌸
عزیزم من جای شما بودم برمیگشتم خونه وای نمیستادم تو سرما منت بکشم، راحت از خونه زنگ میزدم نهایت 10 دقیقه بیرون میموندم
بچه تون سرما میخورد آسیبش کم از زلزله نبود
آدمها فکر میکنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی میکنند؛ شاد و خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود. فکر میکنند میتوانند همه چیز را از نو بسازند، محکم و بی نقص! اما حقیقت ندارد.. اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدمِ ساختن بودیم، از همین جای زندگی مان به بعد را میساختیم! "آنتوان دوسنت اگزوپری"