2777
2789

من نزدیک سحر رسیدم و هنوز اذان نگفته بود 

اروم اومدم بیدارش کردم و سریع قربونش برم چادرشو پوشید باهم رفتیم کله پزی 

کلی باهم خوردیم و کلی نثار دکتر و عزوس هاش کرد و برگشتیم 

گفتم شما برو خونه نگو من اومدم بعد من میام 

خلاصه رفت و منم بعد از یکی دوساعت اومدم 

دیدم مادر بزرگم خوابه و مادرم درحال کارهای چایی گذاشت و اینهاست 

ماهم رفتیم‌ کارهامونو کردیم اومدیم پیش مادرم با هم صبحانه بخوریم


کلا رد دادم‌پس زیاد جدی نگیر‌

مادرم رفت مادر بزرگمو بیدار کرد کفت بیاد صبحانه بخوره 

اونم میگفت من نمیخورم دیگه  

مادرم‌گفت این باز لج کرده گفت تو برو براش ببر 

خلاصه گفتم ولش کن گناه داره بزار بخوابه 

تا ظهر من رفتم بیرون و غزوب مادرم زنگ زد گفت حال مادر بزرگت خراب شده اوردیمش بیمارستان 


کلا رد دادم‌پس زیاد جدی نگیر‌

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

منم خودمو رسوندم دیدم همه عموها و زن عموها و پدر و مادرم هستند 

دکتر میگفت فشارش بالاست  چربی هم خیلی بالاست چی خورده 

مادرم میگفت نه صبحانه خورده نه نهار 

خلاصه هرچی دکتر میگفت اینا فکر میکردن واقعا چیزی نخورده 

کلا رد دادم‌پس زیاد جدی نگیر‌

خلاصه مادر بزرگ اون شب فوت میکنه و هنوز هیچکس نمیدونه چی شد 

ناراحت نیستم قسمتش بود اون روز و اون ساعت فوت کنه 

خوشحالم اقلا چیزی که خیلی دوست داشت خورد و فوت کرد😅

کلا رد دادم‌پس زیاد جدی نگیر‌

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792