یه روز از شهر ماموریت زنگ زدم میخواستم شب بر گردم ببینم مادرم چیزی نمیخواد براش بگیرم
مادر بزرگم گوشی برداشت
بعد از کلی عنایات به عروسها و دکتر و پسراش گفت اینا میخوان منو بکشن
من الان چند روزه میگم کله پاچه کسی برام نمیگیره
گفتم من میام باهم میریم فقط نگی به کسی گفت نه