سلام
خانوما خیلی عذاب وجدان دارم در حق همسرم اول اینکه من توی ی ساختمون با خانواده همسرم بودم مادرشوهرم فوت کردن بعد فوت مادرشوهرم بشدت پدرشوهرم عوض شد کلا به رفت امد من به همه چیزم به خواب و بیداریم حتی گیر میداد در نهایت دعوای بدی بینمون شد و بشدت بهم توهین کرد اصلا انتظار نداشتم باهام اینجوری رفتار کنه توی اوج سرما گف جم کن برو بیس روز وقت داری خلاصه خونمو عوض کردیم مستقل شدیم خداروشکر الان خیلی راضیم و دیگ دخالتی ت زندگیم نیست
حالا امروز همسرم گیر داد دخترمو ببره خونه باباش گف بابام دلش تنگ شده من نزاشتم گفتم بچم بدون مادرش جایی نمیره همسرم گف بچه تو نیست بچه منم هست گفتم درسته ولی بابات بشدت به من توهین کرد به بچم حالا چجوری دلش تنگه همسرم اولش سعی کرد ببره ولی بعدش گف باش هرچی تو بگی نمیبرم حالا عذاب وجدان گرفتم بنظرتون بزارم ببره (درضمن هی جمله پدرشوهرم ک گفت مریضی بچت برام مهم نیست میاد تو ذهنم😣)