واسه کسایی که تازه دارن نامزد میکنن اینارو میگم که چشماشونو باز کن
هیچ چی نمیتونه خودشیفتخ رو راضی نگه داره بارها تلاش کردم توی همه چی وهیچ وقت براش کافی نبودم سالهاغذاهای خوشمزه سعی میکردم درست کنم همیشه یه ایراد از غذام میگرفت خیلی سعی میکردم خونه همیشه مرتب باشه تاایراد نگیره ولی همیشه یه بهوونه داشت هروقت خونه مادرم میرفتم یه قابلمه غذاهم میداد که بیارم خونه باشوهرم بخوریم همیشه میگفت مامانت دستپختش بده غذانیار اون دشمنمه همیشه میگفت زنای مردم کارمندن کارمیکنن ولی تامیگفتم بزار برم منم کارکنم میگفت اونا توخونه های پدراشون درس خوندن وصاحب شغل شدن همیشه منو بادختری که خواستگاریش رفته بود وپرستار بود مقایسه میکرد که کاش بااون ازدواج کرده بود یاباخواهراش ومادرش مقایسم میکرد