باشوهرم دوتابچه هام اومدیم شهر دوست شوهرم که دندون هامونو درست کنه امشب رفتیم مطبش ساعت ۱۰ دیگ شوهرم خوابید روصندلی دستیارشم یک خانومی بودش خیلی بابچه هابازی کردو حرف میزد دیگ بعد دوست شوهرم شام پیتزا سفلرش داد اوردن سر غذا خوردن ابروی مارو بردن هی به خانوم میگفتن اسمت چی اسمت چیه ..میگفتن بعضی گربه ها گوه میکنن بعضی گربه ها میزاین بعد گفتن مامانم جوش خانوم قوامی زده (من تو مسیر تحمه ایناخوردم یک جوش ناجور رو بینیم زد شوهرمم گفت عههه مثل جوشای خانوم قوامی زدی تو )بچه ها تو ذهنشون مونده بود...یا هی جلو دوست شوهرم به دستیارش میگفتن مااومدیم خونه دوست بابام ..یک جمله رو صدبار تکرار میکردن ..چرا این بچه ها جایی ک باید ساکت باشن انقدر ابروبر میشن وامار میدن