به خدا الان درکت میکنم.مامان روز خاکسپاری جمعیت خیلی زیادی اومده بودن.ما رسم ساز و دهل چمری داریم.تالار گرفتیم.من از این ناراحتم سالی دو روز میرفتن دیدن مادرم.افسوس که بی عقلی کردم.همسر عزیز شما داغش بیشتره.مریض بودن.جوانمرگ شدن.حیف.حیف.انشالله خدا براش جبران کنه.
مچکرم عزیزم ماازاین رسما نداریم فقط وقتی خاک کردنش تموم شد منو عموی همسرم تنهاموندیم کنارش درازکشیدم و اروم دردودل کردم عموی همسرم داد زد همه دوباره جمع شدن کسی نمیتونست منو ازخاک جداکنه بیهوش شدم منو بردن دکتر باهیچ ارامبخشی اروم نمیشدم یه هفته نخابیدم حتی۱۰دیقه!
رسومات فرق داره.ولی درد دوری عزیز یکسان.من دست بردم گل و خاک رو سرم بزنم.خواهر شوهرم مچ دستم گرفت.گفت خوب نیست.چنان دادی دادی رو سرش زدم.کلی گل و خاک رو سر و لباسم زدم.خواهرام صورت زخم کرده بودن.آخر دنیا بود برامون.صبح تا شب فیلم مراسمش میبینم.کارم فقط گریه
خدا رحمت کنه همسرتون رو و به شما صبر بده.🥀
و یه عقل و غیرتی هم به این مردنماها بده😕
من تو چهل و شش سالگی هستم.مامانم.شصد و پنج سالش بود.خیلی با قناعت زندگی میکرد.خیلی مهربون بود.فکر میکردم که بیست سال دیگه هم هست.تلفنی گفت عید بیا.گفتم من فقط تابستونها دو روز میام.گفت عمر دارم تا اون موقع.اصلا خودمو نمیبخشم یک سال مادرم رو چشم انتظار میزاشتم.کلا هشت ساعت فاصله داشتیم.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
