من دوسال و نیم از اون بزرگترم
چندماه پیش محرم یه روز که پیش هم بودیم
داشت با جاست فرندش چت میکرد و زنگ میزدن و...چرت و پرت میگفت کلا
ولی هیچ چیز بدی نگفت
من و ابجی کوچیکم به کاراش میخندیدیم
(هیچکس پیشمون نبود)
وسط صحبتای تلفنیش گوشی رو داد دست ابجی کوچیکم ابجیمم یه کم چرت و پرت گفت و زبون میریخت، چرت و پرت که میگم منظورم اینه که سلام کرد و پسره چندتا سوال معمولی ازش پرسید و بعدم تموم(نگو دحترخالمو پسره با هم قرار گذاشته بودن همو تو هیئت ببینن)
شب میشه میرن هیئت و دخترخالم از دور میبینتش فقط و دیگر هیچچچ
میگفت پسره یه مرد یزرگ با سر کچل بود و یه موتورداشت
حالا چندماه بعد یکی میاد این قضایارو با کلی من دراووردی دروغ و تهمت میذاره کف دست مامان من، بهش میگه دختر فاسدت رفته با فلانی صحبت کرده و کلی گوه خوری کرده،مامان من هیچی نمیگه چون نمیدونسته ما واقعا کاری کردیم یا نه
میاد از زیر زبونمون میکشه بیرون و من کل حقیقت رو بهش میگم
بعد مامانم میگه من میخواستم بدونم واقعا چیزی بوده یا نه. بعد جواب این زنه رو میدم
من اون روز انقدر از بابام حرف شنیدم و باهم دعوا و بحث کردیم و مامانم تقصیرا رو انداخت گردن من که تو بزرگتر بودی مقصر اصلی تویی باید جلوشونو میگرفتی و..(حالا من خودم که یه نوجوونم تو این جامعه که همه ده تا دوست پسر دارن، کلییی خودمو کنترل کردم که منم وارد این ماجراها نشم درک نمیکنه ک، درحالی که مامانم خودش تو جوونیش معلوم نیست چیکارا میکرده)انقدررررر عصبییی شدم و حرص خوردممممم که بخاطر کارای دخترخالم ما باید مواخذه بشیمممم که خدا میدونه
الان این مسئله وسط درس یادم اومد
اعصابم داغون شد