پرده کرکره رو دادم بالا تا برم توی تراس لباسهایی که شسته بودم رو بیارم؛ خواستم درب تراس رو باز کنم که دیدم پدرشوهرم داره از توی حیاط نگام میکنه زل زده بود بهم (طبقه بالای خونه پدرشوهرم هستیم و تراس ما بالای حیاط اوناست)
خیلی معذب شدم یه لحظه جا خوردم حالم بد شد تپش قلب گرفتم اومدم این طرف. بعدشم رفتم دیدم رفته اونطرف پرده کرکره رو دادم پایین اصلا بیرون نرفتم
چقدر زندگی اینطوری با آدمای بیشعور سخته انگار آدمو زیر نظر دارن. خوبه لباس باز نپوشیده بودم. تیشرت و شلوار پوشیدم
آخه مگه فضولی اینقدر نگاه میکنی پیرمرررددد
شمام بدتون میاد اگه اینطوری بشه؟