سرشب رفتیم خونه ی پدر شوهرم جاریم هم بود. ب محض نشستن مادر شوهرم گفت پول نداریم پدرشوهرم گفت حیرونم پدر شوهرم زمین‌های کشاورزی زیادی داره ک همه رو سندشون و اختیارشون داده دست پسر سومیش اونو کلا همه کاره میدونه شوهرم گفت فلانی مگ زمین 40 قصب مسکونی نفروخت چرا سپرده نکرد تو حسابت ک هرماه پولی داشته باشین یهو پدرش گفت اسم اونو نیاره اون اگ نباشه من هیچی نیستم شوهرم ناراحت شد بلند شد رفت بیرون. بعد رو کرد ب ما جاریا گفت فلانی خوبه و هوامو داره منم باردارم یه حرفی ب شوهرم زد منم عصابم بهم ریخت گفتم اگ برات کاری میکنه با پول تو ماشین صفر خریده آدم بیکار ازکجا آورده بیا زمین بده منم خرج میدم. تازه اصلا خرجی نمیده فقط معتادن تریاک میخره هیچ وقت هیچی تو خونشون نیست بعد زنو شوهر شدن بسر منو هزارتا حرف زدن حالا من میلرزیدم اینام عقل نداشتن من باردارم خیلی عصبی ام ازشون حالا ازاون موقع شوهرم میگ یکبار نفرین نکنن گفتم تو ک چیزی نگفتی نفرین کنن اونام پدرو مادری درحقشون نکردن شوهرم چن سال پیش بدهی بالا آورد خداشاهده درخونمو بازنکردن
ای بابا
محل نده رفت و آمدت رو کم کن در حد مناسبت ها هر لار نیم ساعت
من ی چیزی میگم امیداورم ناراحت نشی ولی ب نظر من شما نباید دخالت میکردی اگرم بحثی بوده بین شوهرت و خانوادش بوده
عزیزم بارداری نرو جایی ، بمون خونه استراحت کن
چرا امسب همه تایپکا گنگ و نامفهومن!
متوجه نشدم
خانم باردار چرا شما خودتون رو قاطی ماجرا کردید؟؟
دعوای خودشون بود
چی بگم یچی گفتی یچی شنیدی دیگه نمیشه بخاطر بارداری شما سکوت کنن ربطی نداره
شوهرت حسادت میکنه؟!
تو نباید تو مسائل خونوادگیشون دخالت میکردی، وقتی خودت ملاحظه ی باردار بودن خودتو نمیکنی چه توقعی از بقیه داری؟!
تورو خدا بخاطر آرامشتون قطع رابطه کنید
پدر و مادر همسر منم همینطورن
نباید دخالت میکردی عصابتو مگه از سر راه اوردی به پسر خودش گفته
تجربه نشون داده از این پدر و مادرها ی هزاری بیاد تو زندگیت چنان نکبت میاد باهاش که نگو
اصلا ازشون انتظار نداشته باش
ولی واقعا آف به خانواده ای که بزرگش بزرگی بلد نیست و فرق میذاره
مادرشوهرم با شوهرم دعوا کردن
منم رفتم چایی گذاشتم
دم ک آمد رفتم تعارف کردم و همه برداشتن.
مادرشوهرم میگفت ببین سیاست رو از زنت یاد بگیر
حتی توی دعوای ما خودش قاطی نمیکنه.
خواهر شوهرم گفت از بس خانم هس
میفهمه ک دعوای مادر و پسری هس
