خیلی سخته
من ۲۷ سال مجرد بودم ۲۷ سال از دست مادرو برادرم حرص خوردم
هیچوقت درک نشدم
همیشه سرکوفت
همیشه گیر دادن
من هیچوقت نمیتونستم نظر واقعیمو بدم
از بچه مادرم منو هیچ حساب میکرد که الان واقعا شدم ادمی که به شدت کمبود محبت داره و حسود
همیشه لباس خوبه مال خواهرم بود
هر جشنی بود خواهرم میرفت
طلا بود مال خواهرم بود
ازدواجم کرد دور شد که دیگه شد بچه خوب خانواده
همشون میگن
منم بچه بد خانواده
چرا
چون اون ارایش نمیکنه و من یکم ارایش میکنم
چرا
چون من مانتوم روشنه و اون تیرس
چرا
چون اون روزی صد بار زنگ میزنه و من یبار