دیگه ته ته خطم هیچ جوره نمیتونم حس عمیقی که بهش دارم رو بیان کنمم هرچقدر بیشتر سگ محلم میکنه و نگاهم نمیکنه انگار من عاشق تر میشمم این ترممون هم تموم شد و از اونجایی که رشته و ترم هامون فرق میکنه بعید میدونم دیگه ببینمش برا همین تصمیم گرفتم برم بهش بگم خیلی خیلی زیاد میخوامش اونم میرینه بهم و خیلی بی اهمیت از کنارم رد میشه انوقت من میمونمو یه قلب شکسته که تا سال ها خودشو نمیبخشه دیگه این عشق زیادی رو قلبم سنگینی میکنه متاسفانه اون ادمی هم که میخوامش ادمش نیست یه ادم مغرور و از خود راضی که فکر میکنه عن خیلی خاصیه و هیچکی رو در حد خودش نمیدونه لاقل با ابراز علاقه کردنم یکمم که شده سبک تر میشم و تکلیفم مشخص میشه