حوصله هیشکی و هیچی حتی خودمم ندارم پرم از نفرت و خشم نسبت به دنیا به همه چی همه کس و همه ادما ، دلیلش مادرم هست که سالها همه ی آدمای دنیا رو در نظرم جلاد و ستمگر و ظالم جلوه داده و خودش و خودمون رو قربانی ، و این خیلی خشم داره که همه ادما جلاد باشن و تو توان دفاع از خودت رو نداری ، وقتی میرم پیشش یا با هم میریم عروسی یا مهمونی پر از خشم و عصبانیت نسبت به اون ادمای محیط میشم چون مادرم این تاثیر رو گذاشته که همه ادما خیلی بزرگ و قدرتمند و دارای نیروی ماورایی هستن که میتونن تویی که ضعیف و کوچیک و ناتوان هستی و قدرت دفاع از خودت رو نداری رو اذیت کنن بنابراین پر انبار باروتم که کوچکترین چیز یا حرف از سمت دیگران میتونه اتیشم بزنه،هیچوقت نتونستم رابطه همسان و برابری با دیگران رو تجربه کنم .... کیا تجربه این حس بد رو داشتن؟