اخلاقامون به هم نمیومد. هیچ وقت هم تحویل نمی گرفتن و انگار نامرئی بودم و همیشه فقط تحملشون می کردم. تو جمعشون بودم فقط منتظر بودم تموم شه برم خونه.
خدا رو شکر دیگه تموم کردم. تحمل اون مهمونی های بیهوده رو ندارم. نه عروسیشون میرم و نه عزا.
فقط با خانواده ی مادری و خانواده ی خودم ارتباط دارم.