خلاصه که ساعدی خیلی تلاش میکنه اما موفق نمیشه. چند سال بعد از نامه هاش متوجه میشن با طاهره میره تو یه رابطه یه طرفه که همش طاهره میخواست از سرش ساعدی باز کنه
ولی از طرفی هم ساعدی بگیر نبود چون که
زندگیشون در دو شهر مختلف بود (ساعدی در تهران و طاهره در تبریز)، طاهره که دختر باهوشی بود، متوجه بود که ساعدی نه آدم زندگی است و نه فردی وفادار و نه یک انسان عاشقپیشه. چرا که اگر عاشق بود، طی سالها بجای ارسال نامه و سعی در محدود کردن طاهره از درسخواندن و ورود او به اجتماع دارد