دخترم مریض شده حالش به شدت بده اصلا نمیتونست رو پاهاش واسته شیاف دیکلوفناک نصف کردم براش گذاشتم ولی تبش اصلا اصلا پایین نیومد از دکتر داروخونه پرسیده بودم مجبور شدم تنها ساعت یک و نیم حرکت کنم ببرم اورژانس یه جای خصوصی و خیلی خوب بردمش کلی معطلی داشت تمامه وقت دخترم رو بلند کرده بودم و بغلم بود بعد موقعه سرم همه خانواده بودن مادر و پدر بالاسر بچشون قربون صدقه میرفتن و برا بچه هاشون کیک و شربت و بادکنک و اسباب بازی میخریدن اما چون من غریب بودم نمیشد دخترم رو تنها بزارم و براش خرید کنم ب قدری حالم گفته شد خانم های اونجا همش میپرسیدن پدرش کجاست چرا تنها اومدی خیلی بدم می اومد
موقعه برگشتم اسنپ پیدا نمیشد یه اقا با دخترش اونجا بودن به من گفت کجا میرید گفتم اسنپ گرفتم داره میاد نیازی به کمک نیست و من بازم داخله درمانگاه یک ساعت نشسته بودم چون ماشین پیدا نمیشد
دوباره اقاهه اومد گفت کجا میرید برام زحمتی نیس میرسونتمون گفتم نیازی نیس لطفا دوباره نگید گفت این وقت شب درست نیس بزار کمکت کنم اومد پیشم نشست بلند شدم گفتم مزاحم نشو
خداروشکر اسنپ همون لحظه پیدا شد رفتم بیرون واستادم تا به مقصد برسه دختر نازمم بغلم بود داشتم میشکستم ماشاالله سنگین شده اقاهه دنبالم اومد گفت واستا الان میام تو همین حین که اقاهه رفته بود اسنپ رسید تا خواستم سوار شم مرده با ماشین پشت ماشین اسنپ واستاده بود پیاده شد پرید جلو اسنپ گفت لازم نیس برو راننده گفت مگه الکی هست من کلی راه اومدم لغو نمیکنم طرف ۱۰۰ تومن در اورد به راننده داد گفت برو کله کرایه من ۵۰ تومن میشد منم داد و بیداد راه انداختم و به راننده گفتم این مزاحمه نرو
در کل عجب معجزه ای عجبی امشب دیدم مگه خوبی کردن زوری هم میشه معلوم نبود جدی قصدش چی بود
طرف شاسی بلند داشت یه دختربچه ۷ یا ۶ ساله همراهش بود به ظاهر ادم خطر ناکی نبود ولی من اعتماد نکردم
برای سلامتی دخترم یه صلوات مهمونم کن