میگفتش که یه برادر مجردی داشته که یه روز بچش با حال بد و گریه اومده گفته دایی به من دست میزنه بعد شوهره یا همون بابای بچه متوجه میشه و میپرسه ماجرا چیه اینم میترسه شر شه و میگه عمو بچه یا همون برادر شوهره به بچه دست زده شوهره عصبانی میشه یه میله آهنی بر میداره و میره برادرش که طبقه پایینشون بودنو کتک میزنه برادره هم شک میشه تکلم و حرکتش از دست میده نمیتونه از خودش دفاع کنه زنه هم به برادرش یا دایی بچه میگه تا کسی نفهمیده از ایران برو این زنه داستانو تعریف کرده بود ت اینست ا