فریماه خانم، آبجی خوبم، رفیقم، باور میکنی الان فقط بخاطر اینکه بتونم واسه متنی که گذاشتی نظرمو ارسال کنم، نیم ساعته با سایت درگیرم تا عضو شم بعد نظرمو بتونم بگم بهت..
چرا اینجا همه چی درهمه؟
گیج شدم همه چی قاطی اینجا. بلد نیستم اینجا رو.
فریماه فقط خواستم بگم که حال دلتو میفهمم، از لحن حرف زدنت مشخصه که دلت واقعا شکسته.. باور کن من حسش کردم عزیزم.. و از ته دلم واسه اوضاع و احوال دلت متاسفم
ارزو دارم اونقدر شادی و خنده در انتظارت نشسته باشه امروز، که الانو فراموش کنی..
من یک مرد هستم
تضاد تو. تضاد تو که ظریفی، اما من محکم هستم
تضاد تو، سختم. مرد سفت و خشنه دیگه
اما سالهاست خورد شدم.. افسرده و منزوی شدم
بخدا شبی نیست که دلم شکسته نشه و حتی خورده هاش هم قشنگ حس میکنم داخل دلم..
۶سال پیش ازدواج کردم با کسی که هیچ علاقه و حسی بهش نداشتم.. هیچ هیچ
فقط برای لجبازی کردن با عشقم
اونقدر این دروغ یا لجبازی رو کش دادم که به ازدواج رسید
خیلی الکی و ساده
اونقد ابله بودم که نمیفهمیدم دارم چه غلطی میکنم
با کسی که هیچ هیچ هیچ علاقه نداشتم ازدواج کردم، حتی سطح خانواده اونا خیلی پایینتر از ما بود. اونا یجورایی روی خط فقر بودن اما ما معمولی با بالا
اینقد تفاوت
همه بهم میگفتن داری اشتباه میکنی. بس کن. خودت ضرر میکنی..
اما حالیم نبود
حتی دوست خواهرم سر سفره عقد اومد گوشم یواش گفت سینا نکن. حیف خودته. شما دوتا بهم نمیخورین اصلا. نکن
اما من فقط لجبازی برام مهم بود..
خلاصه ازدواج کردم. اوایلش هم تنم داغ بود حالیم نمیشد. اما سر سال فهمیدم چه غلطی کردم و......
از طرفی همسرم واقعا دختر خیلی پاک و معصوم و مهربونه. خیلی. من بهش ظلم کردم اما راه برگشتی هم نبود..
دلم نمیخواست دلشو بشکنم و طلاقش بدم..
اون منو خیلی دوست داره. پاک و معصومه. پدر و مادر پیر و بدبختی داره که توی آلونک زندگی میکنن..
نمیتونستم بهش حقیقتو بگم و اسم طلاق بیارم. وجدان خودم هرگز بهم اجازه نمیداد.. زندگیشو خرابتر میکردم با طلاق..
بعد یکسال....
نمیتونستم حتی باهاش روی یک تخت بخوابم
خب واس این که هیچ حسی نداشتم بهش.
هیچ علاقه ای نبود از سمت من.
کمکم اون از من طلب رابطه و همخوابی میکرد و من حتی نمیتونستم خودمو براش حاضر و بیدار کنم که حداقل اونو سیر کنم. خودم که هیچ.
حتی همینم نمیتونستم که وظیفم بود. اونم منی که وحشتناک خودم آتیشی هستم و......
اونایی که شرایط مشابه منو داشتن الان منو درک میکنن ک چی میگم.
لعنت به من
حق من فقط مرگه.
منم واسه اینکه از خودم دورترش کنم گفتم بذار بچه گیرمون بیاد تا با بچه سرگرم شه و کمتر اطراف من بیاد.
بازم تصمیم اشتباه.
از اولی هم غلطتر .
دوران بارداری نهایت بهونه داشتم واسه رابطه برقرار نکردن، بعدش چی خب..
خودتو بذار جای من چند لحظه.
اول که بخطر لجبازی با عشقت ازدواج کنی با کسی که هیچ حسی نداری
کنار نیومدن با وجدان خودم برای طلاق دادنش و بیچاره کردنش، نا امید کردن خودش و خانوادش
بعدش هم بچه
اونم ۲قلو
اشتباه پشت اشتباه
۶ساله کارم شده فقط فیلم بازی کردن و نقش بازی کردن یه مرد خوشحال که همه چیزش همونی شده که میخواسته.
نقش یه مردی که همسرشو دوست داره و زندگیشو دوست داره..
۶ساله فرار میکنم از رابطه و همخوابی با همسرم که وظیفه شرعی و عرفی من هست.. بهونه پشت بهونه
یه شب کمرم درد میکنه
دلشتن الکی دیسک کمرم، تظاهر میکنم دیسک کمر دارم و دکتر میرم مثلا
یا شبها تا دیر وقت بیدلیل میمونم سرکارم. گلخونه دارم